سیدعلیسیدعلی، تا این لحظه: 19 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هدیه ی بی همتا

پشتوانه های همیشگی

وقتی خیلی خسته ام و بی انرژی، یاد بابایی می افتم که همیشه تحسینم میکنه. تحسینم می کنه که می خوام سرباز امام زمان تربیت کنم . ناگهان همه ی خستگی هام از بین میره و دوباره شارژ می شم. وقتی دچار نوعی روزمرگی و ناامیدی می شم از انجام یه عالمه کار بدون هیچ نتیجه ی واضح و سریعی، یاد مامانی می افتم که همیشه می گه همون کارها رو بکن با نیت الهی تا عبادت باشن و باقی و نتیجه بخش. اون موقع دوباره انگیزه می گیرم واسه انجام کارهام. خدایا! از تو ممنونم به خاطر مامان و بابای بی نظیری که بهم دادی!  
24 تير 1390

دعوت

بدین وسیله(!) از همه ی دوستانی که به ما سر می زنند دعوت می شود تا از وبلاگ برادر سید علی به نام "هدیه ی مهربانترین" که در لینک ها هست، دیدن نمایند. باتشکّر سید علی و مامانش و داداشش
22 تير 1390

آن روی سکه

اضلال و گمراه کردن مردم و نیز ارائه ی اطلاعات گزینش شده کاری بس ناپسند است. حالا که دقت می کنم می بینم سیدعلی توی این عکس ها زیادی آقا شده و شاید دوستان فکر کنند همیشه همین طوریه. در نتیجه این عکس ها رو هم میذارم تا  آن روی سیدعلی را هم ببینید و تصویر کاملی ازش داشته باشین.                 خودتان قضاوت کنید! ...
22 تير 1390

بدون عنوان

می دونید بزرگترین حسن شیطنت های پایان ناپذیر علی در چیه؟ طبق قانون کشف شده توسط اینجانب، همه ی مامان ها علاوه بر این که عمیقا باور دارند بچه شان یکی از نوابغ است، اعتقاد دارند که بچه شان خیلی هم شیطون است. ( البته این دو تا خیلی هم بی ربط به همدیگر نیستند؛ چون عموم مردم فکر میکنند بچه ی شیطون، باهوشه و مامان ها هم برای اثبات باور اول هم که شده، بر نظر دوم اصرار می کنند.) حالا برمی گردیم به حسن شیطونی های علی. (فکر نکنین من هم از اون دسته مامانا هستم ها!) ما هر جا که می ریم و با هر خانواده ی صاحب فرزندی که روبرو می شیم، سید علی با کارهاش باعث تحکیم روابط خانوادگی و امیدوار شدن مادران به بچه هایشان می شود. و تا حالا که همه ی این افراد ...
21 تير 1390

بدون عنوان

این ایده آل گرایی دیگه داره خفه ام می کنه. نمی خوام سید علی زیاد cd ببینه. نمی خوام بازی کامپیوتری کنه. نمی خوام تو کوچه و حیاط بازی کنه. نمی خوام هر کلاسی بره. نمی خوام هر مدرسه ای باشه. نمی خوام هر چیزی بشنوه. نی خوام خیلی حرفها رو بزنه. نمی خوام... این روزها فکر می کنم این چیزها چقدر مهمه؟ اصلا به کلنجار رفتن همیشگی ما می ارزه یا نه؟ خدایا! کمکم کن!
19 تير 1390

غذای آماده

محمد حسین تقریبا دو ماهش بود و ما برای خرید رفته بودیم بیرون. ترافیک بدی بود و تو گرسنه شده بودی. جایی هم نمی شد پیدا کرد که چیزی برات بگیریم. تو همین احوالات، محمد حسین گشنه اش شد و شروع کرد به شیر خوردن. و تو خیلی مظلومانه و انگار که داشتی با خودت حرف می زدی، گفتی: خوش به حال داداش! هر وقت بخواد خوراکیش آماده است. ...
19 تير 1390

عذرخواهی

سیدعلی ام!  از تو معذرت می خوام؛ اگر گاهی عصبانیم. اگر گاهی ناراحتم. اگر گاهی بدخُلقم. اگر گاهی بی حوصله ام. اگر گاهی سرم شلوغه و نمی تونم اون قدری که می خوام و می خوای برات وقت بگذارم. اگر گاهی مجبورم کاری رو بکنم که دوست ندارم. اگر گاهی مجبورت می کنم به کاری که دوست نداری. اگر گاهی محدودت می کنم. اگر گاهی هلت می دم تو دنیای آدم بزرگ ها. اگر گاهی نمی شنوم. اگر گاهی نمی بینم. اگر گاهی این گاهی ها می شود خیلی وقت ها. اگر ... از تو معذرت می خوام ولی بدان و باور کن: خیلی چیزها را تحمل می کنم به خاطر تو. برای خیلی چیزها تلاش می کنم به خاطر تو. از خیلی چیزها می گذرم به خاطر تو... برای این که بنده ی خوب خدا باشی. تا شایسته باشی و ...
10 تير 1390

بدون عنوان

پسر گلم! دیروز استثنائاً جلسه‌ی کارگاه افتاده بود خونه‌ی یکی از بچه‌های کارگاه. اونجا قبل از اومدن معلممون، داشتی با یه توپ بزرگ بازی می‌کردی که یهو افتادی زمین و داد زدی. من به دو اومدم پیشت. نفست برای چند لحظه بند اومد و چشمات می‌رفت. حسابی هول کردم. یه کم آب دادم خوردی و ماساژت دادم تا بهتر شدی. ولی از استرسی که بهم وارد شد تا آخر شب سردرد داشتم. کاش بیشتر مراقب خودت باشی عزیز دلم!
7 تير 1390